خلاصه ماشینی:
"از غزلهای اوست: درد آشنا ای نگاهت مطلع هستی درود رفتهای؟باشد ولی برگرد زود این حوالی در طلوع چشم تو با نگاهت شعرها خواهم سرود لحظهی تنهاترین رؤیای من جز خیالت هیچکس با من نبود کاش امشب محرمی درد آشنا قصههای غصهام را میشنود از تمام واژههای زندگی حاصل من یک بغل احساس بود صد غزل نذر دو چشمت کردهام با گلاب و مجمر و اسپند و عود پای هر بیتی که رنگ درد داشت از سر«آتش»به پا میخاست دود فریاد این صداها مبهم فریاد کیست آسمان آیینهی بیداد کیست سالها مهتاب این جا گل نکرد ماه،سهم کوچهی آباد کیست کوچ در پای اسارت مانده بود خاطر زنجیرهامان یاد کیست زخمی خار است دوش چینهها سرو آن سو بیسبب آزاد کیست روح شیرین سخت تنها مانده است هست اگر فرهاد،پس فرهاد کیست «آی آدمها»که برساحل خورشید بین موج این دست استمداد کیست برلبش نشکفته میسوزد صدا رسم«آتش»رسم بیبنیاد کیست شمیم با ماه بگوئید کمی صبر کند خورشید سر از کوچهی شب برنزند میروید از آسمان غیبت،مهری کز نور خود آفتاب را میشکند پیغمبر گل به نام صبح آمده است سرشارتر از پیام صبح آمده است در لحظهی انتظار جانکاه سحر خورشید به احترام صبح آمده است در سجده فلک به نام او میآید صد آینه در سلام او میآید از روزنههای سبز گلدستهی عشق آوای خوش کلام او میآید تا حسن تو در مصاف آیینه نشست در حسرت رویت دل آیینه شکست یک باغچه لبریز شمیمت دارم بردوش صبا شد آتش از بوی تو مست مشتاق تو آفریدهای نیست که نیست حیرتزدهی تو دیدهای نیست که نیست مجنون تو هرگوشهی این شهر خراب خنجر به جگر رسیدهای نیست که نیست (به تصویر صفحه مراجعه شود) ظاهر سارایی در سال 3431 در شهرستان ایلام متولد شد."