خلاصه ماشینی:
"میخواست نگذارد پسرک آن طور عریان و فقط با مایو از خانه به کنار دریا برود اما دیوید با لحن یکنواخت نالهوار و حیرتزدهی آلمانی،به او پرخاش کرد و هر چند ایوانف کمی یکه خورد و بعد کوتاه آمد و تسلیم شد،دلیل آورد که در جاهای دیگر نیز چنین میکرده و همه نیز همین کار را میکنند.
و آن دوردستها مردم داشتند در آب شیرجه میرفتند و کورمال کورمال به آب میزدند و بعد با چشمهای از حدقه درآمده به همدیگر نگاه میکردند و دوباره به زیر آب میرفتند و دست خالی برمیگشتند و دیگران از روی ساحل فریاد میزدند و توصیه میکردند که اندکی به سمت چپ بروند و جستجو کنند؛و شخصی با بازو بند صلیب سرخ،روی ساحل میدوید و سه مرد با زیرپوش پشمی،قایقی را که در شن فرو رفته بود به درون آب هل میدادند؛و دیویدی سرگردان را زنی چاق با عینک پنسی داشت هدایت میکرد،همسر دامپزشکی که قرار بود روز جمعه برسد اما مجبور شده بود تعطیلاتش را به تعویق بیندازد؛و دریای بالتیک گوش تا گوش میدرخشید و در آن جنگل تنک و کم درخت،آن سوی یک جادهی سبز ییلاقی،شاخههای تازه قطع شده و هنوز نفسزنندهی سپیدار افتاده بود؛و جوانی آلوده به دوده سیاه داشت خود را زیر شیر آشپزخانه میشست و رفته رفته رنگش به سفیدی میگرائید؛و بر فراز برشهای جاودانی کوههای زلاندنو،طوطیهای سیاه و دم درازی پرواز میکردند؛و ماهیگیری که با چشمهای تنگ و نیمه باز به خورشید مینگریست،رسما پیش بینی کرد که امواج دریا،تا روز نهم،جسد را پس نمیدهند."