"روز دیگر مهستی بحرینی امروز همچون دگر روزها نیست، خورشید از شرق معهود میتابد،اما آن ابر دلگیر از غرب سر برکشیده تاریک کرده زمین و ماه را عمری درین باغ ظلمت دنبال یک شاخهء نور این سوو آن سو دویدیم، اما بجز چند کوته جرقه -پروانههایی گریزان- باقی همه سایهای دیر پا بود آنچه دیدیم.
در مسلخ عشق دانی و دانم خون مرا و ترا خونبها نیست؛ ای در تمنای خورشید تا بام دلگیر آفاق رفته امروز همچون دگر روزها نیست."