خلاصه ماشینی:
"کسانی که نگرش نسبیتگرایانه به دین پیش میگیرند(و خلاصه حرفشان این است که«من خدای خودم را دارم،تو خدای خودت را و دیگران خدای خودشان را»)ممکن ات دلایل سیاسی و اقتصاددی مشخصی برای اعتراض به معتقدات دیگران داشته باشند،ولی در اصول به لحاظ کلامی و دینی اشکالی نمیبینند.
اکنون سؤال این است که اگر کسی چنین اعتقادی داشته باشد،باید چه کند؟چگونه با پیروان سایر ادیان ارتباط برقرار کند؟اگر به این مسأله در چشمانداز تاریخ بنگریم،آنچه به وجه بسیار آشکار به چشم میخورد این است که تقدم یا تأخر ادیان دیگر نسبت به دین خود شخص، فوقالعاده اهمیت دارد.
اصولا خود این تصور که مرجعی رسمی دارای این اختیار وجود داشته باشد که درباره مسائل ایمانی قضاوت کند و حکم دهد،با اندیشه و عمل اسلام سنتی بیگانه بود-ولی اکنون دیگر آنچنان بیگانه نیست.
وقتی آن دو دین در حوزهء مدیترانه به یکدیگر رسیدند،چون هردو مدعی بودند که واپسین وحی الاهی به آنها رسیده است،معارضه پرهیزناپذیر بود-معارضهای کمابیش مداوم که طی آن نخستین هجوم عربان دامنهء اسلام را با کشورگشایی به سوریه و فلسطین و مصر و شمال و آفریقا و لااقل تا مدتی به جنوب اروپا رسانید که همه در آن عصر جزء سرزمینهای مسیحی بودند؛بعد تاتارها اسلام را به روسیه و اروپای شرقی بردند و سپس ترکها به بالکان.
اگر آنان درست بگویند-و بسیاری چیزها موید آن نظر است -باید تصدیق کرد که برخورد این دو تمدن دارای هویت دینی نه تنها ناشی از اختلافات،بلکه همچنین برخاسته از تشابهات آنها با یکدیگر است-که در این صورت،ممکن است امیدی به تفاهم بهتر در آینده وجود داشته باشد."