چکیده:
مفهوم زمان در تاریخ فلسفه مفهومی پیچیده و مرموز بوده است تا جایی که بعضی ارباب نظر آنرا معلوم الانیه و مجهول الماهیه خواندهاند.این مقاله درصدد تفسیری اجمالی از موقعیت مفهوم زمان در تفکر کانت است و نشان میدهد که مفهوم زمان در فلسفهء جدید در اندیشهء دیوید هیوم جایگاه تازهای یافت که در اندیشهء گذشتگان از اینجایگاه برخوردار نبود و آنگاه در فلسفهء کانت اساسا آگاهی و شناخت دایر مدار زمان است و آنجا که زمان حضور نداشته باشد آگاهی نیز معنایی ندارد.تحلیل نسبت آگاهی و زمان در کانت به اینجا میانجامد که کانت موجودیت را با زمان پیوند میزند و فهم موجود را بدون اتکاء به زمان ناممکن میداند
خلاصه ماشینی:
"و بدین ترتیب گرچه نیوتن به نسبی بودن حرکات و فواصل اشیاء نسبت به یکدیگر اذعان دارد اما خود ملزم به اثبات و فرض زمان و مکان مطلق که دیگرنه مستدیر و دورانی بلکه مستقیم الخط و یکنواختند میداند: «شاید در نواحی بسیار دور افتادهء ثوابت،حتی دورتر از آنها،جسمی در سکون مطلق باشد ولی برای ما غیر ممکن است که از روی نسبت میان اجسام موجود در دنیای اطراف خود،به دست آوریم که آیا این اجسام وضع خود را نسبت به آن جسم ساکن دور افتاده،به نحو یکسان حفظ میکنند یا نه.
در همین جاست که نسبت اعداد و زمان معنا پیدا میکند،یعنی چون ساخت اعداد و قوانین جبر در شهود محض رخ میدهد و زمان نیز صورت شهود محض است در نتیجه این قوانین در ساخت خود از خاصیت رشته و سلسله در شهود محض زمان برخوردار میشوند اما آیا با این حال میتوان علم حساب را علم زمان نامید؟به نظر میرسد کانت در اینجا نیز با تکلیف فراوان مطلب را اداء کرده باشد و صرفا به بیان یک ملازمه بین زمان و اعداد بسنده کرده است.
در واقع این دیدگاه کانت این ذهن بشر است که شروط امکان تجربه یعنی صور شهود محض و همچنین مقولات محض فاهمه را در بر دارد و میتواند اشیاء خارجی را به عنوان ابژه برای فاهمه متمثل نماید یعنی برای کانت موجودیت یک شیء معنایی جز این ندارد که یک شیء بتواند برای فاهمهء بشر همچون یک ابژه پدیدار گردد و چیزی که فاقد چنین امکانی باشد حکم موجودیت به آن نتوان داد."