چکیده:
از نظر مرلو-پونتی شگفتی وجود فیلسوف را مجذوب میکند و به سوی خود میکشاند.شگفتی وجود مبتنی بر چیزی است که مرلو-پونتی آن را عدم ضرورت مینامد.حقیقت وجود عاری از هرگونه ضرورتی است.وجود هیچ چیز در این عالم،از جمله وجود انسان،واجب و ضروری نیست و همین عدم ضرورت است که انسان را به موجودی تبیینناپذیر و آزاد تبدیل ساخته است.انسان با استفاده از آزادی خود دست به خلق معنا میزند و ارزش میآفریند.او محکوم به خلق معناست زیرا فقط از این طریق است که میتواند به حیات خود ادامه دهد.فیلسوف به دنبال رسیدن به پاسخ نهایی مسئلهء وجود نیست.او میداند که جهان شروع شده و با همهء ابهامش در حال پیشرفت است،اما نمیداند چرا و چگونه،و نمیتواند در خصوص برطرف ساختن شگفتی و ابهام آن در آینده هیچ تضمینی بدهد.فیلسوف فقط میتواند شگفتی وجود را نظاره و تا اندازهای توصیف کند اما نمیتواند آن را تبیین کند،زیرا هرگونه تبیین،شگفتی را نابود میسازد.انسانها در طول تاریخ کوشیدهاند تا با توسل به امور مطلق شگفتی وجود را برطرف کنند اما از نظر مرلو-پونتی رسالت فیلسوف حفظ شگفتی وجود و محافظت از آن در برابر هرگونه کوشش برای نابود کردنش از طریق توسل به امور مطلق است.
خلاصه ماشینی:
"انسانها در طول تاریخ کوشیدهاند تا با توسل به امور مطلق شگفتی وجود را برطرف کنند اما از نظر مرلو-پونتی رسالت فیلسوف حفظ شگفتی وجود و محافظت از آن در برابر هرگونه کوشش برای نابود کردنش از طریق توسل به امور مطلق است.
آنچه او میداند این است که جهان شروع شده و با همهء ابهامش در حال پیشرفت است،اما نمیداند چرا و چگونه،و نمیتواند در خصوص برطرف شدن شگفتی و ابهام آن در آینده هیچ تضمینی بدهد.
(139 منظور مرلو-پونتی از عدم ضرورت انسان بیش از بیثباتی وجودی است که ما بعد الطبیعهء سنتی ویژگی همهء موجودات مادی میداند.
آن حقیقتی انکارناپذیر است و ما اگر خود را از تعصبات و جزماندیشیها رها سازیم هر روز بیش از روز پیش آن را تجربه میکنیم:«زمان ما،شاید بیش از هر زمان دیگر،عدم ضرورت را تجربه کرده است و هنوز تجربه میکند» (2)-ماتیوز معتقد است که این نظر مرلو-پونتی آشکارا تحت تأثیر مارسل دربارهء«خود»به عنوان چیزی اساسا جسمیت یافته است.
5 (5)-بنگرید به: (Merleau-Ponty 1962:Ix) مرلو-پونتی میداند که بسیاری از علوم،انسان را یکی از اجزاء طبیعت دانسته و کوشیدهاند او را همچون یک سنگ یا یک اتم تبیین کنند،اما به عقیدهء او این کوشش محکوم به شکست است،زیرا انسان هیچ سنخیتی با اجزاء طبیعت ندارد.
کنار گذاشتن الهیات که در آن خدا اصل تبیینگر است و جایگزین کردن اومانیسمی که در آن انسان (7)-کوانت رد هر مطلق معرفتشناختی و وجودشناختی و،به طریق اولی،رد هر مطلق الهی را در فلسفهء مرلو-پونتی لازمهء نظر او در خصوص بدن-سوژه به عنوان منشأ متزلزل اما غیر قابل تحویل همهء معنا و ارزش میداند."