خلاصه ماشینی:
"مرد از عکاس عکسی را از دختر محبوب ایام جوانی اش طلب کند تا شاد به خاطرهء خود شکل زندهیی ببخشد،اگرچه خاطرهء دختر صرفا به گذشته تعلق ندارد،و این حقیقی است که در گفتار و کردار مرد به وضوح مشهود است.
اما مرد نمیتواند خاطرهء دختر را،از گذشتههای دور،فراموش کند؛زیرا او قلبا به دختر وفادار است،هرچند این وفاداری یک طرفه است و از همیشه رواینی یک پدیدهء آسیب شناختی است.
مرد با نقل خاطرهء خود به عکاس،در حقیقت،آن را روایت میکند،و از تبادل این خاطره لذت میبرد.
واکنش عکاس نسبت به مرد با نوعی همدل و ترحم همراه است،و این واکنش شاید ازآنرو است که درمییابد مرد از خاطرهء خود انباشته است و با آن زندگی میکند.
به عبارت دیگر توفیق این داستان،اگر به راستی توفیقی حاصل باشد،در ارائهء احساس مشترک میان آدم اصلی داستان و خواننده است،و در ارائهء همان«رویای بارانی» است که از طریق داستان دست نیافتنی میشود و کلمات به آن نیروی زندگی میبخشد."