"»ولی خود راستین نیز فرضیهء دیگری برای این جمله شلی مطرح میکند و میگوید:«اگر چنین فرض کنیم که شاعر ویران کنندهء قاعدههای جهان است ،و از آنجا که زبان متعلق به جهان است،بنابراین شاعر ویرانکننده سر زبان است.
قاعدههای شاعران،به گفتهء شلی،مورد تایید قرار نمیگیرند،چرا که اساسا جهانی که شاعر برای آن قاعدهریزی میکند جهانی اسرار آمیز و ناشناخته است،ولی پرسشی که اینجا به میان میآید این است که آیا چنین جهانی که درونی و ناشناخته و تایید نشده است ارزشی واقعی دارد؟ اگر شعر اصولا تنها جهانی زبانی است پس چرا گاهی به جهانی ناخواسته و خطرناک بدل میشود؟اگر شاعر قاعدهگذاریست در کنار قانونگذاران دیگر،چه چیز باعث میشود که گاهی وی را موجودی غریبه و ترسناک محسوب کنند؟اینجاست که استزرنین به ترس افلاطون اشاره میکند آنجا که میگوید به وجود آوردن گونهای موسیقی نوین به معنی از میان بردن قوانین دولتی است."