خلاصه ماشینی:
"آدم ظاهرا زنده است اما در واقع از طبیعت و سلامت زندگی محروم است،و نمیتواند با صورتهای زندگی،آنگونه که هست یا وانمود میشود که هست، تماس سازنده و خوشایندی برقرار کند.
توهم آدم داستان،به رغم آنکه از نظر خود او جلوهای شادمانه و رهاییبخش دارد،هم به چرخهء طبیعی زندگی لطمه میزند و هم به روابط اجتماعی و خصوصی او؛زیرا این توهم دامنهء خانوادهء او را هم در بر میگیرد و به جدایی همسرش از او منجر میشود.
راوی در طول سه سال و چهار ماه از جوانی معصوم و سرخوش،پس از طی آزمونهای سخت و دردناک و بیهدف،به«تکه گوشتی مچاله شده روی یک نیمکت توی پارکی»بدل میشود؛و در این سفر جسمانی و روحی خود را تنهاتر از همیشه مییابد؛گیرم سرانجام ابهت«استاد»هم در نظرش حقیر و مسخره جلوه میکند."