خلاصه ماشینی:
"یا هست ز بخت خویش خرم در آن همه گونهگون تصاویر، که نیست ز کنه شان کس آکاه!
در حکم که راه مینوردی؟ وین عمر عجیب چون گذاری؟ زاسرار جهان اگر چه فردی یکبار بروی خود نیاری؟ آموخت کس این تو را مسلم ز امواج مهیب ژرف دریا بر خاست چو آن نخست شیون، و آمد بنظر شگفت صحرا زان کوه کشیده پا بدامن، برداشت چو برق و رعد غوغا وز برف ز پا فتاد بهمن، بالید چو زین شکوه غبرا کاراستیش چنین برو تن؟ ایکاش که میزدیش بر هم!
گیرم تو طبیعتی و در تو نه مهر نهادهاند و نه کین، نه یافته تاج از تو خسرو نه مسکنت آن گدای مسکین، برخیز و بساطی افکن از نو وین کهنه بساط تیره برچین، ورحد تو نیست این عمل،رو راهی به از این طریق بگزین، نالد ز تو چند پور آدم؟ بگذار کمالی این سخن را که زی تو نمیرسد جوابی!"