خلاصه ماشینی:
"و باغ در ستیز زندگی خویش با خویشتن خواهد نشست و ما راه خانهی رؤیای خود در پیش خواهیم گرفت.
تو آمده بود و باز در همان جای پیشین نشسته بود.
و در همان حال چیزی از شرم و شیطنت در نگاه سیاهش بود.
این هم که میگویم و مینویسم یا تو را میخوانم،لالایی است بر وحشت تنهایی خودم، -درست مانند آن بچه که در تاریکی میرود و به صدای بلند آواز میخواند و همانا گیجی و انصراف میخواهد؛و هرگز هم،تا در راه است،چشم و وحشتش یک دم به خواب نمیرود.
و همان در تاریکی است که تنهایی است.
تویی تو و منی من آغاز وحشتی دیگر است.
-به نظری دیگر گنجی است ریاگان.
هرکسی چیزی از اینهمه در خود دارد یا درمییابد.
-روزنی به بیرون باز کن و نظر تا کنار دیوار افق بر.
گفتم: (*)مجلهی کتاب هفته،شمارهی 86،یکشنبه 13 مرداد 1342 -دیوار از شیشه کن و بود و نمود باهم بیامیز."