چکیده:
در نوشتار حاضر ابتدا از آرای اسلاف هگل در باب هنر و زیباشناسی و تأثیر آن در
ایدهآلیسم آلمانی و به ویژه هگل سخن رفته است. در ادامة گفتار، مسأله مرگ هنر و
تفسیر مفسران هگل و نسبت آن با مسیحیت با نظر به مبانی دورة مدرن و پیدایش تلقی
تازهای از هنر و استقلال (autonomuos) آن از مسیحیت در دورة مذکور بررسی شده است.
خلاصه ماشینی:
"در درس گفتارها به تفصیل در باب سبکها، انواع و تاریخ هنرها سخن میگوید که میتوان آنها را به اجمال چنین تصویر کرد: ادوار تاریخ هنر: 1_ شرق باستان؛ 2_ یونان و روم قدیم؛ 3_ مسیحیت و دوره مدرن سبکهای هنری: 1_ نمادین؛ 2_ کلاسیک؛ 3_ رمانتیک انواع هنر: 1_ معماری؛ 2_ پیکرتراشی؛ 3_ نقاشی (موسیقی و شعر) اینکه آیا این تقسیمات پسین است یا پیشین، فرع بر آن است که ما به پرسش از تقدم منطق یا تاریخ در تفکر هگل چه پاسخـی بدهیم (Inwood,1992: 40_ 3).
چنانکه پیش از این اشاره شد، هگل برخلاف تلقی عصر روشنگری و به ویژه کانت هنر را دارای تاریخ میداند و به درون مایه اثر هنری به همان اندازه دلبسته است که به صورت آن.
آیا با چنین ملاحظهای میتوان از مرگ هنر سخن گفت؟ از بیان اخیر چنین مستفاد میشود که هر تمدنی در بسط فرهنگی خود مراحل هنر، دین و فلسفه را طی خواهد کرد؛ بدین قرار که ابتدا هنر ارزشهای درونی یک تمدن را بیان میکند و آنگاه به نفع بیان دینی و فلسفی کنار میکشد.
حال در مراحل بسط تمدن، چرخش از بیان هنری به غیر آن چگونه صورت میگیرد؟ اگر بنا به روایت شایع، بسط تمدن از یونان آغاز شود و به دورة رواقی راه یابد سپس در مسیحیت منزل کند روشن میشود که چرخش وقتی است که درک معقول (concept) انسان در مقام یک شخص (person) که یکپارچه است و تأکید بر هماهنگی نفس و بدن دارد به یک تلقی ثنوی، که بر تمایز مطلق نفس و بدن تأکید دارد، راه میبرد."