خلاصه ماشینی:
"سنگی از کوهی مفتون امینی (به تصویر صفحه مراجعه شود)(به تصویر صفحه مراجعه شود) سنگی از مهتاب گرم سینهء کوهی فرو میغلتید در میان آب سرد برکهای در سایهء بیدی.
من همان سنگم که همین فردا،در آغاز طلائی رنگ یک روز بلند و داغ نیمهای در آفتاب و نیمهای در آب خواهم بود تشنه و چشمه چه خوش باهم.
راستی برگی از باغی چه میارزد که تا گویم با بهار آن خزان هم هست.
سنگی از کوهی بسی کمتر از آن هم هست..."