"اون لیموها از یه جایی میآن دیگه، مگه نه؟شاید مثلا امپریال ولی،یا یه جای دیگه حولوحوش ساکرامنتو، اون جا لیمو میکارن،درسته؟»آنها میکارند و آبیاری میکنند و مراقبت میکنند و بعد کارگران مزرعه توی کیسهها میریزند و وزنشان میکنند و بعد توی جعبهها میچینند و با قطار یا کامیون میفرستند به این شهر به امان خدا رها شده تا آدم جز این که بچهاش را از دست بدهد کار دیگری از دستش برنیاید!آن جعبهها را بچههایی که چندان هم از خود جیم کوچولو بزرگتر نیستند از کامیونها تخلیه میکنند.
هاوارد سیرز میگوید مشکل این است که هر وقت جیم بزرگه سرش را از روی دستگاه تراش،یا چاقوی کنده کاریاش،برمیدارد پسرش را میبیند که از میان آبهای پایین رودخانه بیرون کشیده میشود و بالا میآید-یا میشود گفت، چرخزنان بالا میآید-شروع میکند به چرخیدن و چرخیدن دایرهوار تا به آن بالا برسد،خیلی بالاتر از درختهای صنوبر،انبرکها از پشت چنگش زدهاند،بعد هلیکوپتر با صدای غرش و تقتق پرههایش، به طرف بالای رودخانه میچرخید و تاب میخورد."