خلاصه ماشینی:
خواه مدیران فعالیتهای غیر مربوط مفرح را در محیط کار انجام داده و یا بیرون از آن،منابع ذهنی حیاتیای را ایجاد میکنند تا بعدا بتوانند در مورد مسائل دشواری که در محیط کاری بروز میکنند،از آنها استفاده کنند.
مدیرانی که مورد مطالعه قرار گرفتند،غالبا زمانی که شروع به درک نشانههای یک مسئله میکردند و قبل از اینکه آنرا بیان کند با چند نفر صحبت کرده تا اطلاعات بیشتری بدست آورده و برای آنچه که هماکنون میدانند تائید بگیرند.
با اینهمه چرا مدیران بارها زیردستان خود را وادار میکنند تا اهداف خود را به روشنی بیان کرده و مقاصدشان را توصیف کنند؟یک زیردست خلاق همیشه در زمانی که تحت فشار قرار میگیرد قادر است یک هدف قابل دسترسی و قابل قبولی را ارائه کند ولی در مراحل اولیه یک مساله دشوار بهتر است مدیران چارچوب قابل قبولی ارائه کنند تا کارکنان بتوانند با مسائله بازی کرده و از این طریق تجربه آموخته و تغذیه شوند.
آنها میتوانند از کارکنان خود بخواهند تا مسائل کوتاهمدت و بلندمدتی را که ممکن است با آنها مواجه شوند برشمارند و این فهرستها را با یکدیگر ادغام کرده و زمانی را با یکدیگر صرف تهیه نقشه و روابط درونی آنها کنند.
همچنین آنها میتوانند از خود بپرسند چگونه یک مساله به جنبههای مشخصی از شرکت یا سازمان مربوط میشود: چگونه کیفیت کالا به استراتژی بازاریابی مربوط میشود؟به اصول راهنمایی هزینههای سرمایهای؟به اضافه بودجه مرکز تحقیق و توسعه؟ به سیستم جدید ارزیابی عمکرد؟به توافق با اقدامات اخیر شرکت؟به برنامههای شغلی خودشان؟مدیران هرگز نباید بطور انتزاعی با مسائل برخورد کنند.