خلاصه ماشینی:
"این کار،یعنی اجازه دادن به کسی که به مرکز وجودت دست یابد،مخاطرهآمیز و خطرناک است.
بنابراین اولین چیزی که باید ادارک شود این است که هرگز آشنایی را عشق تلقی نکنی.
تا وقتی که مراکز باهم ملاقات نکنند،سکس تنها تلاقی دو بدن است و تلاقی دو جسم،ملاقات نیست.
اما یکی از سالکان قدیمی وقتی شنید که استاد در حال مرگ است به سمت مغازه دوید.
وقتی سالک رسید استاد گفت:«خیلی خوب،بالاخره آمدی،کیک کجاست؟»سالک کیک را آماده کرد و خیلی خوشحال بود از اینکه استاد چنین درخواستی کرده است.
یکی پرسید:«شما پیرید و در حال مرگ هستید،بزودی نفسهای آخر را خواهید کشید،ولی دستتان نمیلرزد!» استاد پاسخ داد:«من هرگز نمیلرزم.
»بعد هم گازی به کیک زد و شروع به جویدن کرد،آنگاه کسی پرسید:»استاد، آخرین پیام شما چیست؟شما بزودی ما را ترک میکنید،دوست دارید چه چیزی را بخاطر داشته باشیم؟»استاد لبخندی زد و گفت:«آه،کیک خوشمزهای است!» این نمونه مردی است که در اینجا و اکنون زندگی میکند:کیک خوشمزهای است."