خلاصه ماشینی:
"سؤال اساسی تحقیق حاضر این است که مبانی رفتاری و ملاحظات راهبردی خرد و کلان ایالات متحده در فراگرد بحران واشنگتن-کابل(با تأکید بر مرحله دوم بحران،یا شروع عملیات نظامی در افغانستان) چه بوده و مهمترین متغیرهای مؤثر(مستقل و وابسته)در آن کدامند؟بنابر فرض اصلی این نوشتار،رویکرد مداخلهگرایانه آمریکا در افغانستان،برآیندی از تلقی واقعگرایی محض سیاستگذاران این کشور در اتخاذ«استراتژی فرصت»*یا«رویکرد سریعترین و مؤثرترین اقدام در بهترین فرصت موجود برای تبدیل مخاطرات و چالشها به فرصتها بر اساس راهبرد کمترین بیشینه (Minimax) یا حداقلسازی هزینهها و حداکثرسازی منافع»است.
تغییرات محیط استراتژیک و راهبردهای سیاست خارجی و امنیتی واشنگتن پیرو تحولات ناشی از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان نظام بین المللی مبتنی بر جنگ سرد،این پرسش مطرح شد که جامعهء جدید بین المللی در حال ظهور،چگونه قابل تبیین و توصیف است؟چه نیروهایی در آن فعالند و توزیع قدرت بازیگران در آینده چگونه خواهد بود؟علاوه بر این،شرایط نوین بین المللی چه آثاری بر رفتار بازیگران و به ویژه ایالات متحده،خواهد گذاشت؟22در این میان،موضوعی که در دورهء پسا جنگ سرد،بیشیترین تمرکز را بر مبحث استراتژی نظامی آتی آمریکا داشت،این بود که پس از افول تهدید شوروی، طرحریزی دفاعی و نیز،سیاست خارجی واشنگتن،چگونه باید تبیین شود؟32در پاسخ به پرسشهای طرح شده،به تدریج،دو رویکرد ظاهر شد:رویکرد آکادمیک و رویکرد دیپلماتیک.
در پرتو چارچوب نظری مزبور و به دنبال انفجارهای انتحاری واشنگتن و نیویورک،ایالات متحده نه تنها بر تعریف تروریسم به مثابه یکی از متغیرهای بسیار موثر در کاهش ضریب امنیت ملی و بین المللی تأکید نمود،که در راستای برقراری پیوندهای مستحکم میان سیاستهای امنیت ملی خود از یک سو و استراتژی دفاعی از سوی دیگر،در عمل از شیوهء«واکنشپذیر»برای حمایت قدرت نظامی از سیاست و استراتژی ملی خود(یعنی مبارزه قاقع با تروریسم،به ویژه تروریسم بن لادن و طالبان)استفاده نمود و در چنین فراگردی،مهمترین اولویت در راهبردهای امنیتی واشنگتن را پدیدهء اخیر(مدیریت و مهار و یا به تعبیر بوش،محو تروریسم) تشکیل میدهد."