خلاصه ماشینی:
"این واژه از نیمههای دههء 0391 به معنای سلیقهء بد وارد زبان انگلیسی شد و کلمنت گرین برگ نخستین منتقدی بود که از آن به شکل گسترده برای تعریف برابر نهادهای (آنتیتز)ارزشهای زیباییشناختی مدرنیسم بهره گرفت(9391)8کیچ نوعی احساس تقلبی است و به هر آهنگی میرقصد و رنگ عوض میکند اما همواره بیارزش باقی میماند.
همین پخش کردن نور و انتشار روشنایی یکی از مفاهیم واسازی دریدایی را شکل میدهد اما اصلا چرا هنرهای تجسمی باید از قوانینی که زبان بر آن تحمیل کرده است پیروی کند؟چرا نباید به نور ورمیر فرصت و امکان داد تا خود سخن بگوید و اهمیت خود را آشکار کند؟ سه اصلی که دیکانستراکشن مجهز به آن،به چالش تاریخ هنر و اصالتهای سنتی میرود عبارتند از: تداخل متن،چند معنایی و متزلزل بودن موقعیت دقیق معنا.
چند معنایی- از آن جا که تماشاگر با دیدن هر ایماژ،چیزی از کولهبار فرهنگی خود را نیز با آن در میآمیزد،هرگز نمیتوان از معنایی پیش اندیشیده و یک سویه یا منسجم سخن به میان آورد و هر گونه اصرار در این مورد،نهایتا به طنز و تضادی مسخرهآمیز شباهت خواهد یافت در این تصویر،هر گونه پیوند دادن حالت زن که ترازویی در دست دارد،با تابلوی«قضاوت آخر»که نمایش روز سنجش و داوری کردار انسانها است،هم میتواند موجه باشد و هم مانند طنزی تلخ عمل زن را ناموجه و مبتذل نشان دهد،چرا که در روز جزا،پروردگار روح آدمیان را در کفهء ترازوی عدل مینهد و میسنجد حال آن که زن دقت ترازویی را میسنجد که خیال دارد جواهرات و مرواریدهای خود را با آن وزن کند."