خلاصه ماشینی:
"اینکه آقای دکتر مجتهدی به پدیدارشناسی اشاره کردند، چون بعد از مابعدالطبیعهء ارسطو در قدیم و جمهور افلاطون شاید مهمترین کتاب تاریخ فلسفهء جدید باشد،در همین کتاب است که این مسئله مطرح میشود؛اما چرا مطرح میشود؟به این دلیل که هگل به دنبال یک تحولی در غرب میآید که از دکارت تا زمان خودش،اروپا دو مرحلهء اساسی را پشتسر گذارده،یکی اینکه از قرون وسطی بیرون آمده،یعنی هویت دینی را پشتسر گذاسته.
لا اقل اهل فکر نباید در این دام بیفتند که با کمال تأسف تاکنون به طور عمده افتادهاند مسئله نظر من یک نقطهء گرهء بسیار اساسی دیگری دارد که مطرح کردن آن بسیار مشکل است و اگر ما آن را مطرح نکنیم به نظرم وضعیتمان بدتر خواهد شد و مانند آنچه که نیچه میگفت نیست انگاری در آستانهء در ایستاده است،این زوال و انحطاط نیز در آستانهء در ایستاده است و اگر ما مسئلهء خودمان را درست نتوانیم مطرح کنیم پای به درون خواهد گذاشت،البته اگر تاکنون وارد نشده باشد.
آیا میشود با تفسیر منطقی و عقلی چیزها،اعم از دین و اخلاق و آداب و قانون،در این راسیونالیته وارد شد و آن را محقق کرد؟مطلبی که در دنبالهء اظهارات آقای دکتر کاردان عرض کردم این بود که آیا فراگیری مطالب و اطلاعات کافی است؟یعنی،اگر ما بتوانیم،یا در راهی بیفتیم که سنت را با عقل جدید،انتقاد و تفسیر کنیم، مطلب تمام است؟یا این راسیونالیته یک امر انتزاعی و منفک از عالم تکنیک نیست؟گرفتاری عصر ما این است که بهرغم بحثهای موسوم به انتقاد ایدئولوژی به فرض اینکه بخواهیم و بتوانیم به نظر و علم نظری صرف بپردازیم،ایدئولوژی از ما دست برنمیدارد؛چنانکه اکنون ما علم و همه چیز را برای توسعه میخواهیم."