خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) چهار شعر حسن رجبی بهجت قناریهای عطش دخترکم!
هر بامداد از بدرقهء شببوها و رویاها باز میآیی و اشکهای استیصال را در مگوی باغچه میگریی -به شکیبایی قناریهای عطش!
سفال ماه زیبای من!
وسوسهء کدام منظر گونههای تو را سرخ نگه داشته است؟ زیبای من چه اندیشیدهای سفال شکنندهء ماه را در سراب مواج سپیده و سلیمانهای گرسنهء عشق را بر چنبر تاخوردهء عمر!
«ماداگتو»(دره شهر) اینجا حماسهء بلوط از گلوی نازک شقایق نفس تازه میکند و شهبیوههای باکره هر بامداد بادیههای شیر میش را از قلههای صعب بر دخمههای مینهند!
اینجا بهار رازها از خاکستر و سنگ میجوشند و غروب ارابههای بیشمار بیوقفه میتازند -پر شتاب و شعلهور- و خسروان پشتاپشت از سنگرهای ساروج و سنگ سر میکشند -بیکلاه و بیکمان-!
اینجا مردهها زندهترند و زندهها بر اسب چوبینه سوار و تاج انوشروان روزی هزار بار به بازار میرود!
(به تصویر صفحه مراجعه شود)"