"تارهایی تنک سفید بر سری گرد و نیمایی،اما چشمانی روشن و گویا در زیر ابروانی سیاه و به قاعده«همین کافی است!» «دریغا چه میبینم!»بر پای نااستوار تکانی خورد«بفرمایید!» پا بر پلهء اول گذاشتم.
از این که احساس کرده بود پر از شعر شده است شور و شعفی به او دست داده بود.
از آنچه بر شاعر جماعت گذشت و گذراندند بسی دیده شده است.
شعرهای شاعر به دست ناشری نابکار به چاپیدن سپرده شده بود و مینیاتورش دل باختهء نقاشی.
مرتعی خرد ارثیهء پدری به اجارهء کوچندگان دامپرور در دامنهء زردکوه و گهگاه به تنظیم عریضهای جهت کشمکش و نزاعی که به قول شاعرها «آنچه هیچ گاه سرچشمهاش نخواهد خشکید همین چشمهء کینه و نزاع است که صد البته در این روزگار پر آبتر و نیرومندتر هم شده است!...
پگاه صدای دیگر3را به من هدیه کرد و به طنز گفت«در تمام سرزمین شاعران همین یک جلد چاپ شده است!» «..."