خلاصه ماشینی:
"یکی از قطرات جنبشی کرد و گفت: -من از ابر فرود آمدهام.
مدتی با آنها صحبت کرد و گفت: -این از آئین عدالت دور است که رقاص ساعت همیشه بدوران سریع خود مشغول باشد و دقیقهای از ادای وظیفه آرام نگیرد،و شماها باین آهستگی و تأنی حرکت نمائید.
اینچه انصافی است که یکی در هر ثانیه چندین صد دفعه دور بزند و دیگری دورهء خودش را در یک ساعت تمام کند!
کیک برآشفت و گفت: -شما به تنپروری آموخته شدهاید و این عذرهای ناموجه را برای غرضرانی خودتان اختراع کردهاید.
پس از این حرف،سپندوار از جای برجست و خود را بمیان چرخها انداخت و فریاد کرد:-زندهباد آنارشیسم1!
پس وجود تو و وجود انسان چیست؟ هرروز صبح تو را تماشا میکنم در حجلهگاه چمن بر خود میبالی،غالیهسائی و نافهگشائی میکنی،برای اشتراک در مکیدن قطرات شبنم میان تو و آفتاب منازعه (1) Anarchisme -هرج و مرجطلبی."