"به او نگاه میکردم و ساکت بودم و درحالیکه میل داشتم به خود روحیه داده و عمل او را (به تصویر صفحه مراجعه شود) توجیه کنم به خودم گفتم: -حتما این آدم بیمار است.
اما،مثل اینکه او فکر مرا خوانده باشد گفت: «-تو میپنداری من بیمارم؟این فکر را از سرت بیرون کن که خیلی زیان بخش و مزخرف است!آنگاه که ما نمیخواهیم حرف کسی را بفهمیم خود را در پشت این پندار پنهان میکنیم.
» درحالیکه خود را در برابر این شخص بیش از پیش شرمنده احساس میکردم گفتم: -آه بله!...
میدانستم که این سرود غمانگیز و مسخره برای شخص کوری تنظیم شده است که نقش سردستهی کوران را به عهده گرفته بود.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) به او گفتم:پس بگویید!و اگر میتوانید بدون پیرایه بگویید4* «بله!اما قبول دارید که این پیرایهها به ویژه برای جلب توجه شما، لازم بود؟انسان،همانطور که به چیزهای سرد و خشن اعتنایی نمیکند به موضوعهای ساده و روشن هم توجهی ندارد."