خلاصه ماشینی:
"آیندهی که هنوز از آن دود آتش مغولان برمیخیزد او هزاران تکه زنجیر کوچک عشق را در کوزهی دلش نهان داشته است...
در کوچههای زشت،پیامآور زیبایی بود و در بارهای اودیسوس بعد از جنگ تروا،عطر بیداری ساده شبیه گیاهان شیلهای کف دریا و پریشان همچون بازیهای کودکانه برای چیدن سیب عشق به کتابها بازمیگشت و سفرش...
*دو شعر از فرهاد شاکلی ترجمهی محمد رئوف مرادی فرهاد شاکلی،فرزند غبار و کوچ و گلوله و زندان و آتش است.
شاکلی از شاعرانی است که زبان برای او دغدغهای جدی است و میشود گفت تنها شاعری است که زبان را بهتر و درستتر از دیگران به کار میبرد.
بر این شهر چون ماه رخشان طالع نیامدی تا سایه گستر شوی.
رقص شعلهها از شهری به شهر دیگر و.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) *چند شعر از محمد عمرعثمان ترجمهی دامون >ژنرال پاییز منم ژنرال پاییز من همیشه بیآرامش ژنرالام...
ژنرال هزارها درخت عریان و میلیاردها برگ ریخته منم ژنرال پاییز..."