خلاصه ماشینی:
"سرانجام دنیای من،اتاق یک تیمارستان است در حیاط اش زنی غمگینتر از تو با دو چشم هم باز و ه بستهتر از تو تمامی مرا میخواهد به درون رویایی ببرد و از من کسی مردهتر بتراشد من به یاد نمیآید یعنی هر وقت در آینه خیره میشوم پسرکی شکسته از قیافهی من بیرون میزند.
میگوید: گاهی باید پایت را روی یاد گلی بگذاری شاید پاییز تنها در پیراهن من سر درآورد.
یکی گفت: زندگی برعکس مردی را دیدم بر شانههایش انگار از جسم کسی جا مانده بود سهم من هر چه هست مال تو و اگر به خطا در لباسهایم بودم،مال تو اگر شد و مردم،مال تو مرا بر زمینی بکوبید که در مزرعه افتاده است.
من تنها در دو چشم تو دو قطره آب بودم بیشکلتر از تنهایی، سرآغاز دیوانگی، دست بردن است برای گرفتن دست چپ سایهات.
من نگران کسیام که هنوز اسمش را به یاد نیاوردهام و فکر میکنم در گوشهای در خودش افتاده باشد."