خلاصه ماشینی:
"صدیقه صوفیان دلگرم دلی گرم بر شانه میآورم دعا کن که باشد غم آخرم تو گفتی که ماندن صلاح من است ولی هرچه کردم نشد باورم خدا را ببین جستجویت چه کرد که آوار شد آسمان بر سرم هنوز از تب یاد تو شعلهای نهفته است در زیر خاکسترم زدم فالی و این نصیحت رسید که از خیر دیدار تو بگذرم چه حاجت به دیوان حافظ که من غزلهای چشم تو را از برم نگاه مرا هم تو خورشید باش مگر من از این آسمان کمترم محبوبه بزم آرا ای ساحل من!
مگذار مرا در این هیاهو،بانو تنها و غریب سر به زانو بانو یک بار دگر نام مرا لب تر کن در خانه بپاش عطر شببو بانو برخیز که محراب شبم تاریک است سجادهء توست کنج پستو بانو این خانه پر از غبار تنهایی شد برخیز برای آب و جارو بانو گرگی به کمین نشسته برخیز و ببین معصومی چند بچه آهو بانو ای ساحل من!کدام دریا آن روز میریخت نمک به زخم پهلو بانو بر گردهء آسمان نبوده است غمی اینسان که مرا کبود بازو بانو پژواک بلند درد آن مرد بزرگ فریاد تو بود آی بانو..."