چکیده:
این مقاله حاصل تفکرات تنهایی و خصوصی اینجانب است که فقط بر اساس مطالعات و تجربیات شصت ساله درباره یکی از موضوعات بسیار مهم:نماد و نمادسازان:که تاکنون از سوی دانشپژوهان گرامی سخت مورد بیمهری و غفلت واقع شده روی کاغذ نقش بسته است. در طی این مقاله ابتدا انسانها را به سه گروه: 1.عقلگرایان 2.احساساتیان 3.انسانهای متعادل(نمادسازان) تقسیم کرده آنگاه پس از بیان ویژگیهای هر گروه جامعه نمادسازان را به عنوان جامعه برتر و مدینه فاضله معرفی کرده برای شهرسازی و زیباسازی قیافه و مبلمان شهرها و جلب جهانگردی بیشتر راهکارهایی ارائه گردیده است.امیدواریم مورد استفاده اهل فن و علاقهمند قرار گیرد.
خلاصه ماشینی:
"مولانا در دفتر اول در داستان پیر جنگی خطاب به خدا ستیزان میفرماید: گر نکردی رحمت و افضالتان در شکستی چوب استدلالتان این عصا چه بود قیاسات و دلیل آن عصا که دادشان بینا جلیل چون عصاتان داد تا پیش آمدید آن عصا از خشم هم بر وی زدید دامن او گیر کو دادت عصا در نگر کآدم چه ها دید از عصی دفتر اول ص 501 و اگر با فلسفی سر خلاف دارد بدان جهت است که فلسفی به جای(تفکروا فی آلاء الله)بر خدا تهمت میزند: فلسفی را زهره نه تا دم زند دم زند دین حقش بر هم زند دست و پای او جماد و جان اوست هر چه گوید آن دو در فرمان اوست با زبان گرچه که تهمت مینهند دست و پاهاشان گواهی میدهند دفتر اول ص 601 مولوی در داستان آن اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن دانشمندان، عقل و حکمتی را که نتواند گرهی از کار کسی بگشاید و نه سود دنیوی داشته باشد نه سود اخروی سخت مورد نکوهش قرار میدهد و میفرماید: یک عرابی بار کرده اشتری یک جوال زفت از دانه پری وان جوال دیگرش از ریگ پر هر دو را او بار کرده بر شتر او نشسته بر سر هر دو جوال یک حدیثانداز کرد از وی سوال از وطن پرسید و آوردش به گفت و اندر آن پریش بسی درها بسفت بعد از آن گفتش که ایت هر دو جوال چیست آکنده بگو مصداق حال گفت اندر یک جوالم گندم است در دگر ریگی که قوت مردم است گفت تو چون بار کردی این رمان گفت تا تنها نماند این جوال گفت نیم گندم آن تنگ را در دگر ریز از پی فرهنگ را تا سبک گردد جوال و هم شتر گفت شا باش ای حکیم اهل حر این چنین فکر دقیق و رای خوب تو چنین عریان پیاده در اخوت رحمش آمد بر حکیم و عزم کرد کش بر اشتر بر نشاند نیک مرد باز گفتش ای حکیم خوش سخن شمهای از حال خود هم شرح کن این چنین عقل و کفایت که تراست تو وزیری یا شهی بر گوی راست گفت این هر دو نیم از عامهام بنگر اندر حال و اندر جامهام گفت اشتر چند داری چند گاو گفت نه این و نه آن ما را مکاو گفت رختت چیست باری در دکان گفت ما را کی دکان و کو مکان گفت پس از نقد پرسم نقد چند که توئی تنها رو و محبوب پند کیمیای مس عالم با تو است عقل و دانش را گهر تو بر تو است گنجها بنهاده باشی هر مکان نیست عاقلتر ز تو کس در جهان گفت و الله نیست یا وجه العرب در همه ملکم وجوه قوت شب مر مرا زین حکمت و فضل و هنر نیست حاصل جز خیال و درد سر پس عرب گفتش که شو دور از برم تا نیاید شومی تو بر سرم دور بر آن حکمت شومت ز من نطق تو شوم است بر اهل زمن یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ به بود زین حیلههای مرد هریگ..."