خلاصه ماشینی:
"عرق چون شتابان سرشک یتیم خطوط خجالت به رویش نگاشت لباس پر از وصله و پینهاش بروی تن لاغرش لرزه داشت زبانش به لکنت بیفتاد و گفت «بنی آدم اعضای یکدیگرند» وجودش به یکباره فریاد زد «که در آفرینش ز یک گوهرند» در اقلیم تاریخ بر مردمان ز لرزش چنین گفت بیاختیار «چو عضوی به درد آورد روزگار» «دگر عضوها را نماند قرار» تو کز،کز وای یادش نبود جهان پیش چشمش سیهپوش شد نگاهی به سنگینی از روی شرم به پایین بیفکند و خاموش شد صدایی به محنت ز هر سو بلند بگردید و وارفته در گوش شد در اعماق قلبش به جز درد و رنج نمیکرد پیدا کلامی دگر ز چشمش مداوم شراره جهیـ؟؟؟ نماینده آتش خشم وجودش پر از نفرت و کینه غضب میدرخشید در چشم چرا احمدک کودن بیشعـ؟؟؟ معلم بگفتا به لحنی نخواندی چنین درس آسان بـ؟؟؟ مگر چیست فرق تو با دیگران عرق از جبین احمد پاک خدایا چه گوید به آموزگار نمیدانی آیا که در این مثـ؟؟؟ بود فرق ما بین دار و نـ؟؟؟ به آهستگی احمد بینـ؟؟؟ چنین زیر لب گفت با قلب پاک که آنها به دامان مادر خوشـ؟؟؟ و من بیوجودش نهم سر به خا؟؟؟ به آنها جز از روی مهر و خوش نگفته کسی تاکنون یک سخـ؟؟؟ ندارند کاری به جز خورد و خو به پشت پدر تکیه دارند و؟؟؟ من از روی اجبار و از ترس مـ؟؟؟ کشیدم از آن درس بگذشته دسـ؟؟؟ کنم با پدر پنبهدوزی و کـ؟؟؟ ببین دست پرپینهام شاهد است سخنهای او را معلم برید هنوز از سخنهای بسیار داشت دلی از ستمکاری اغنیـ؟؟؟ نژندوستمدیده و زار داشت معلم بکوبید پا بر زمین و این تنگ قلب پر از کینه داشت به من چه که دستت پر از پینه است به من چه که مادر ز کف دادهای رود یک نفر پیش ناظم که به همراه خود تا فلک آورد نماید پر از پینه پاهای به چوبی که بهر کتک آورد دل احمدک آزرده و زار گشت چو او این سخن از معلم شنفت به یاد آمدش شعر سعدی که گفت به بین یادم آمد ولی صبر کن تامل خدا را تامل دمی «تو کز محنت دیگران بیغمی» «نشاید که نامت نهند آدمی»"