خلاصه ماشینی:
"بس کن به هرزهای قلم خیره سرمپوی اینسان مبنذ تهمت ناحق بر آفتاب میخواست در کشاکش آن رزم بیامان گیرد ز کوفیان زبون،کیفر آفتاب با نیزههای داغ در آن پهندشت سرخ میخواست کفر را شکند لشکر آفتاب میخواست تا به شیوهء«آخردوا»نهد مرهم به زخم حنجرهء اصغر(ع)آفتاب وقتی که تاروپودش از آتش سرشتهاند آخر چگونه باشد آب آور آفتاب؟ آهای حسین(ع)مشعلهدار قیام عشق بر آستان تست ستایشگر آفتاب هر نیمروز گرم در این سیر شعلهخیز بر خاک کربلای تو ساید سر آفتاب آهای حسین(ع)،شمع شبافروز عاشقان خیزد ترا هماره ز خاکستر،آفتاب بعد از تو ای ذبیح!سوی بستر شفق میرفت سوگوار به چشم تر آفتاب بعد از تو ای قتیل در آن روز گیر تلخ میزد به قتلگاه شفق پرپر آفتاب گوئی مرا به مدح تو امروز آمده است آئینهدار طبع سخنپرور آفتاب م-ر-ر."