چکیده:
در پایان قرن بیستم این قضیه مطرح شد که دیگر نمیتوان چیزی را به عنوان خصوصیت مشترک در آثار هنری مبنا گرفت و ارائه تعریفی از هنر امکانپذیر مینمود. بررسی اعلام پایان هنیر در دوره جدید بیانگر آن است که به دنبال عدم ارائه بیواسطه هنر در صورتهای شناخته شده خود، پرسش چیستی آن آغاز شد.مقاله مرگ هنر با رویکردی به آثار مارسل دوشان و اندی وارهول و اینکه این نوع آثار فرضیههای ریشهدار مربوط به ماهیت و هدف هنر را به چالش میکشند و بر اساس ایده آرتور سی دانتو راجع به تاثیر مقتضیات نهادی در هنر انگاشتن یک پدیده و اعلام آغاز دورهای از هنر در تاریخ بشر که دانتو آن را دوره پساتاریخی میخواند،نگاشته شده است.
خلاصه ماشینی:
"مثلا کارول در 3991 نظریه"دانتو"را چنین جمعبندی میکند:چیزی اثر هنری است که اگر و فقط اگر،نخست موضوعی سوژه داشته باشد،دوم درباره موضوع دیدگاه یا نقطه نظری به دست میدهد(سبک داشته باشد)سوم از طریق حذف بلاغی(به طور کلی استعاره)بیان شود،چهارم این حذف،در جای خود مصاطب را در پر کردن آنچه حذف شده است دخالت دهد(تفسیر)و پنجم،تفسیرهای اثر مورد بحث و نتیجه تفسیرهای آن نیاز به بستر تاریخی- هنری داشته باشند.
همچنین "فیشر"این پرسش را مطرح میکند که آیا هنر تفسیر میپذیرد یا خیر و اگر میپذیرد،آیا این تفسیرها به گفته باید مقید به نیت هنرمند باشند یا خیر؟پس از دانتو یکی دیگر از تعاریف تلفیقی توسط"رابرت استکر"(7991)با این مضمون آمده است:چیزی از اثر هنری است که اگر و فقط اگر زمان خلق خود به یکی از قالبهای مهم هنری تعلق داشته،هدف از آن تحقق یکی از کارکردهای هنر در زمان خود بوده یا شیئی مصنوع باشد که در تحقق چنین کارکردی به اعلادرچه کمال رسیده باشد.
این مساله هر زمانی ممکن بود پیش بیاید،نه فقط با مجموعه آثار معدودی از قبیل جعبههای صابون بریلو، همیشه قابل تصور بوده است که نمونههایی در حد بهترین و ستودنیترین آثار هنری به طرقی پدید آید که هیچ ربطی به اثر هنری ندارد و چون بین این دو تفاوت هست،پس وجود نظریهای که این تفاوت را توضیح دهد ضرورت مییابد و در عین،این صرف مشغلهای انتزاعی برای فیلسوفان نیست،چرا که در واقع پاسخی است به پرسشی که از خود عالم هنر برخاسته است."