خلاصه ماشینی:
گرشاسپ به برهمن: بدو گفت کای گنج فرهنگ و هوش نه نیکو بود مرد دانا خموش هر آن کو نکو رای و دانا بود نه زیبا بود گر نه گویا بود چه مردم که گویا ندارد زبان چه آراسته پیکر بیروان نکومرد از گفت خوب است و خوی چو شاخ از گل و میوه باشد نکوی کرا سوی دانش بود دسترس و را پایه تا دانش اوست بس هرآن کس که نادان و بیرای و بن نه در کار او سود و نی در سخن درختیش دان خشک بیبرگ و بر که جز سوختن را نشاید دگر بود مرد دانا درخت بهشت مر او را خرد بیخ و پاکی سرشت برش گونهگون دانش بیشمار که چندش چنی کم نگردد ز بار ز دانا سزد پرسش و جستوجوی کسی کو نداند نپرسند از اوی گرشاسپنامه 313/26 بجلو و فردوسی در همین موضوع: چو خواهی که دانستهاید به بر به گفتار بگشای بند از گهر 41/1315 ولی آن کس را که دانش پیرایه نیست بهترین پیرایهء او خاموشی است.
» همین سخنان را اسدی در دو بیت کوتاه کرده است: هنر بد مرا،بخت فرخ نبود چو باشد هنر،بخت نبود،چه سود؟ هنرها ز بخت بد آهو بود ز بختآوران زشت نیکو بود 116/7 بجلو و نیز در شاهنامه در همین معنی آمده است: چنین داد پاسخ که جوینده مرد جوان و شب و روز با کار کرد بود راه روزی بر او تار و تنگ به جوی اندرون آب او با درنگ یکی بیهنر خفته بر تخت بخت همی گل فشاند بر او بر درخت چنین است رسم قضا و قدر ز بخشش نیابی به کوشش گذر 41/1182 بجلو اکنون که همه چیز مقدرست و بودنیها را در ازل رقم زدهاند،پس آیا آدمی مسؤولیتی بر گردن دارد؟و دیگر اینکه در این تنگنای بخت،کوشش ما و بویژه خرد ما که آن همه در ستایش آن سخن رفته است چه ارزی دارند؟ در مورد پرسش نخستین آدمی بدان بدی که بر او میرسد آویخته نیست،ولی آویزش و مسؤولیت آن بدی که از او سر میزند با اوست.