خلاصه ماشینی:
اگر این رأی از سوی اهل نظر پذیرفتنی باشد که ابتنای تاریخ بر شخصیت انسان و جهان بیرونی او استوار است،آیا میتوان گفت این هر دو،حقیقت وجودی خود را مدیون شکل و سامانی هستند که خاطرهها به آنها میدهند؟و در این صورت آن سخن آغازین مبنی بر ایستادن تاریخ بر فراز یادها و خاطرهها گزافه خواهد بود؟آیا جز این است که در آیینهء خاطرهها،آگاهی انسانی که خلاقانه جهانی نو میآفریند یا آن را تغییر میدهد یا بازآفرینی میکند،هویداست؟و آیا این خلق و ابداع و تغییر و باز آفرینی هدفی جز این را دنبال میکند که نشان دهد انسان در محدودهء تجربهء خود محصور نیست بلکه واقعیتی فراسوی او وجود دارد که وی از آن واقعیت تأثیر میپذیرد و بر آن تأثیر میگذارد و رشد انسانها به مدد همین رابطه تأثیر و تأثری که ارتباط با جهان بیرون آن را پی میریزد،حاصل میشود و به جایی میرسد که انسان،جهان را و جهان،او را شکل میدهد؟ بدیهی است با این توضیح،خاطره؛چیزی است فراتر از سیاههء منظمی از فقرههای مختلف تجربههایی که میتوان به آنها استناد کرد و اهمیت آن علاوه بر ارجاع به تجربهای خاص که در پارهای از زمان حاصل شده،از جهت انتظارات ضمنی است که انسانها ناآگاهانه به قلمرو آن تجربه اضاه میکنند.