چکیده:
صداقت کلام،شعر شاعر طبیعتگرای شاد کام شاد الحان را زیبا و تابناک جلوه داده است.منوچهری دامغانی چکامه سرای جوان طبع جوان نای قرن پنجم، ستارهای درخشان در گستره ادب و ادبیات فارسی است.پرورش اندیشه و احساس او در رنگین کمان با تراوت طبیعت همراه با ذوق سرشار و دانش ورزی هنری و عقلی،او در میان همتایان،بیهمتا نموده است، جاندار انگاری و انتخاب الفاظ پویا همراه با خردنگر شنی در طبیعت و زندگی،شعر او را پویا،متحرک و پرجنب و جوش نموده است،نیز لطافت طبع و دانستگی و خیال انگیزی موزون لفظ و معنی،و آراسته نمودن کلام با مانندگیهای رنگارنگ و زیبا پروریهای شعری چونان صهبای عطر آگینی،دل را سرشار از مستی و خالی از اندوه میکند؛همچنین او چونان عاشقی،عشق را در همه مظاهر طبیعت چون خورشید،ماه،گل، پرنده،میوه و...جاری میکند علاوه بر آنکه تناسبی که او بین تمام اجزای طبیعت برقرار میکند الهام بخش وحدت در عالم کثرت است؛همهء این دل انگیزیها،ژرفایی با شکوه به کلام وی بخشیده است؛نیز صمیمیت و
خلاصه ماشینی:
"از همین نمونه: رعد تبیره زنست،برق کمند افگن است وقت طرب کردنست،میخور،کت نوش باد د71/ یا: انگور سیاهست و چو ماهست و عجب نیست زیرا که سیاهی صفت ماه روانست د31/ در بیت ذیل شاعر با واژه«آمدن»و«آوردن»و اسناد آنها به نمودهای جنبش و شور آفرینی چون بهار و گل،پویایی در کلام ایجاد نموده است: نو بهار آمد و آورد گل و یاسمنا باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا د1/ «در مقایسه شعر منوچهری با شعر شاعران هم عصرش به نظر میرسد افعال شعر منوچهری،اغلب فعلهای کاربردی و دینامیکی است و فعلهای ساکن در شعر او منحصر به«است»و«شد»است»(محمد رضا شفیعی کدکنی،201-001)اما منوچهری با تردستی، با انتخاب الفاظ پویا و متحرک،این تحرک و جنبش را در الفاظ ایستایی چون«است»و «شد»هم،ایجاد نموده است؛مانند:الفاظ«پوییدن»و«جستن»در نمونهء ذیل: هر کجا پویی ز مینا خرمنی است هر کجا جویی ز دیبا خرگهی د941/ عشق او به طبیعت و اصولا به زمین و زمینیان عشق میورزد،اگرچه عشق او زمینی است ولی صداقت او در بیان و شوق وی به زندگی و طبیعت،شعر او را آسمانی کرده است: باغ معشوقه بد و عاشق او بوده سحاب خفته معشوق و عاشق شده مهجور و مصاب عاشق از غربت باز آمده با چشم پر آب دوستگان را به سرشک مژه بر کرد از خواب دوستگان دست بر آورده بدریه نقاب از پس پرده برون آمد با روی چو ماه آب حیوان ز دو چشمش بدوید و بچکید تا برست از دل و از دیدهء معشوق گیاه د091/ و گاه این عشق در گل و درخت،جاری و ساری میشود: آمد به باغ نرگس چون عاشق دژم وز عشق پیلگوش درآورده سر به خم د381/ و یا عاشق شده ست نرگس تازه به کودکی تا هم به کودکی قد او شد چو قد پیر د04/ نرگس چون دلبریست سرش همه چشم سرو چو معشوقه ایست تنش همه قد د22/ همچنین تلألؤی موج عشق را در ماه و خورشید هم میبینیم: همچنین ماه دو،سر از بر بالینش یافت گه و ناگاه چنین دل بدرید و بشکافت عاشق از دور بدید و بدوید و بشتافت تا دل و دیده و تا تنش از و گرم بیافت تا که خورشید فراز آمد و بر دوست بتافت بشدش کالبد از تابش خورشید تباه د091/ تصویر عشق خورشید و ماه به دختران رز هم بدیع(د791/)است."