خلاصه ماشینی:
"اشاره دکتر علینقی حکمی دویدم و دویدم سر کوهی رسیدم، آنجا که در خیالم همچون بهشت جان بود آوخ نه آنچنان بود.
آنجا که در خیالم،همچون بهشت جان بود آوخ نه آنچنان بود.
کوهی سیاه و سرسخت از سنگ خشک سوزان با غارهای تاریک چون خانههای شیطان سر بر فلک کشیده آرام و پر ز طوفان خاموش و پر ز غوغا تاریک،روز روشن لرزان میان گرما بدخویی و پلیدی بدکاری و تباهی وحشت نشسته آنجا،بر تخت پادشاهی دیوی به چشمبندی در کار فتنهسازی تا از ره لوتدی گیرد ترا به بازی.
آید صدای مرغی در پنجهء عقابی چون نالههای روحی در آتش عذابی.
روحی بلند و آزاد کرده طلسم پاره با جبههء پر از چین با پای کوهپیما،آید ز کوه بالا تا بر شود فراتر،پر گیرد و زند پر آوخ نه آنچنان بود آنجا که در خیالم،همچون بهشت جان بود."