خلاصه ماشینی:
"این فصل این ویژگی را دارد که وقف تحلیل یک مکتب نشده است بلکه به نظریهی یکی از بانوان زیباشناس -ماریه گولاشفسکا-که شاگرد رمان اینگاردن است،دربارهی توسعهی فکری و موضع نظری وی تحت عنوان:«بین پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم»اختصاص داده شده است.
توجه او بیشتر به آن است که هرمنوتیک چه توجهی را اعمال میکند،و برداشتاش از مسائل بنیادی زیباشناسی کلاسیک چگونه است،مثلا در مورد کارکرد هنر، هنرمند،دریافتکننده/مصرفکننده و تجربهی هنر(و نیز این دلایل که چرا هرمنوتیک روش خود را از روی هنر مدلسازی میکند).
استفان موراوسکی زیباشناس نامدار لهستانی خبرهترین کارشناسی است که روی زیباشناسی مارکسیستی کار میکند:وی در سالهای 1951-1950 در راستای توسعهی آن تلاش کرد؛چند کتاب در این موضوع تألیف کرد؛و از زیباشناسانی است که پژواک نظرات نمایندگان کلاسیک مارکسیسیسم را توسعه میدهند.
درک موراوسکی از روش بسیار گسترده است؛او مفهوم تاریخگرایی را هستهی آن میداند که«پرسای این است:کی، کجا،در چه بافت انضمامی،به چه زمینههای فرهنگی،ساختاری،با چه موجیتهای تاریخی، فراهنری(که از آن میان میتوان یک سنت معین را برگزید یا محدودیت چنین کوششی را ملاحظه کرد)،در ارتباط با چه تصوری از جهان و در بافت کدام گرایشها که در مفاهیم و ایدئولوژی تبلور مییابد-و با چه پیامی در اندیشهی اثر هنری شکل گرفته است.
گواه این نکته،تطور درون ذاتی این حرکت است که این مؤلف خود آن را دنبال کرده است:از[مفاهیم] فراانتقادی(متاکریتیک)تا مفاهیمی که تحلیل چارچوب فرهنگی و نهادی را مرجح میشمارند که هنر در آنها شکل میگیرد و به عنوان هنر کارکرد دارد.
مؤلف سپس این پرسش را پیش میآورد که چرا به جای زیباشناسی زیستبوم-به عنوان بخشی از رویکرد اکولوژیکی-زیباشناسی محیط رواج یافته است(که با آن تفاوت دارد)."