چکیده:
به نظر آقای مددپور، عقلانیت دینی در وحی ریشه دارد و عقلانیت
یونانی با عقلانیت دینی یک گام فاصله دارد؛ درحالیکه عقلانیت مدرن به کلی از
عقلانیت دینی جدا افتاده و در ستیز با آن است. از دید ایشان استبداد از هر نوع
تفکری میتواند برخیزد؛ زیرا آنچه اصل است، تفکر نیست، بلکه امری ورای عقلی
است که در فعل انسانی تأثیرگذار است و اندیشه را نیز درپی خود میکشد.
بنابراین استبداد، هم از تفکر اشعری، هم از تفکر معتزلی و هم از تفکر لیبرالی
مدرن برمیآید.
خلاصه ماشینی:
"در این میان، شیعه قائل بود که اساسا عقل جدای از کتاب و سنت وجود ندارد؛ اگر هم وجود داشته باشد، حجیت ندارد؛ چون مسئله حجیت، مشروعیت و اقتدار است.
بله، یک مسئله فکری وجود دارد؛ اما میشود گفت یک فرآیند ماورای عقلی در آن حاکم است که خود هویت عقلی ندارد، و آن اصالت و حجیت گفتههای رجال هرکدام از این گروههاست؛ یعنی فیلسوف به نتایجی میرسد، فقیه هم به نتایجی؛ یکی از شریعت به این نتیجه میرسد، دیگری از عقلانیت طبیعی.
افلاطون میگوید: اگر شما صاحب نظر شدید مثل عمل کردن است؛ اما او خیال میکرد چنین است؛ چون نیرویی دیگر یا نیروی سومی باید باشد تا این نظر را به عمل تبدیل کند و آن اراده است؛ باور یا اعتقاد است.
این عقل عین شریعت است؛ اما این عقلی که معتزله و فلاسفه مطرح کردند، تحت تأثیر ارسطو و افلاطون، از منبع یونانی و یک منبع فرهنگی دیگری میآید.
اما این عینیت ذومراتب است و مطلق نیست؛ یعنی آیا ما باید به یک عقلانیت مطلق و یک «جاودان خرد» معتقد باشیم؟ نه، به این معنا نیست که بعضیها معتقدند.
لیبرالها معتقدند این عقلانیت طبیعی خودش نور است؛ اما من به اعتبار مفسران قدیمی، معتقدم این عقل یک نورانیتی هم میخواهد؛ من وقتی شیء را میبینم قبلش یک نوری لازم است.
توجه ایشان به اینکه امری ورای عقل وجود دارد که توجیهگر افعال انسان است، نیز توجه درستی است؛ هرچند آن امر ورای عقلی را نشکافتهاند و درباره آن سخنی نگفتهاند؛ البته اشارههایی به ساحت قلب و پذیرش قلبی و باور قلبی دارند که نیازمند بسط بیشتری است."