"در چنین حال و هوائی بود که وقتی خبر ببر شدن احتمالی ایران را در آسیا خواندم بیاختیار به یاد ببرهای خونآشامی به نام محتکر و گرانفروش افتادم که سالهای سال است که شیره جان طبقات حقوق بگیر و کم درآمد را میمکند و متأسفانه با این حساب به عنوان یک کارمند بازنشسته به دو روی سکه ببر شدن ایران در زمینههای اقتصادی نگاه میکنم که یک روی آن نظرات کارشناسانه مسئولان دولتی است که تبلیغات و تأییدات بیچون و چرای رسانههای گروهی را به دنبال دارد و روی دیگر سکه واقعیتهای روزمرهای که اکثریت مردم حقوق بگیر و باصطلاح دست بدهان با آنها مواجهند.
بالاخره یک رزو که تلفنی با کارمندی تماس گرفتم او با دلسوزی مرا از این کار منصرف کرد و گفت وقت و انرژی خود را تلف نکن چون اولا در کل مسایل چنین آمارهای مدونی وجود ندارد!و اگر هم داشته باشد به کسی نمیدهد،با این ترتیب آیا تعجبی دارد که مردم برای گرفتن آمار و ارقام به رادیوها و منابع خارجی چشم بدوزند و به آمارهای راست یا دروغ آنها استناد کنند؟!جالب اینجاست در جمع میهمانان آن شب،وقتی دوستان مرا در نوشتن این درد دلنامه جدی و مصمم دیدند هریک بشکلی خواستند درد دلهایشان را بنویسم.
و همکار بازنشستهای میگفت وقتی در این موارد دلم تنگ و دستم از همه جا کوتاه میشود به صدا و سیما زنگ میزنم و در مورد کمی حقوق بازنشستگان فرهنگی نیز چنین کردم و از مسئولان سیما خواستم که از میان این همه میزگردها و مصاحبهها مطلبی را هم به این مسأله مهم(البته از نظر ما)تشکیل دهند که مؤدبانه به من«چشم»گفتند و عملا در حدی که نه سیخ بسوزد و نه کباب موضوع را عنوان کردند..."