چکیده:
نویسنده در این مقاله به بررسی عللی میپردازد که سبب میشود عدهای از انسانها به ویژه در غرب تبدیل به قاتلان زنجیرهای شده و در نتیجه دست به جنایتهای غیر قابل توجیهی میزنند. لذا در ابتدا تعاریفی از این گونه قاتلان به دست میدهد، سپس در مقام بیان علل این گونه فجایع، به دو دسته علل اشاره میکند: «طبیعت» و «تربیت» که اولی بیشتر ناظر بر شرایط جسمی و ژنتیکی فرد و دومی ناظر بر شرایط محیطی این گونه افراد است. در بیان علل طبیعی، او به آسیبهای مغزی اشاره کرده و اختلالات روانی ناشی از آن را یکی از مهمترین علل این جنایات تلقی میکند. سپس در مقام بیان علل تربیتی، به شرایط محیطی این قاتلان اشاره مینماید و به وضعیت آنها خصوصا در دوران کودکی که به نحوی مورد بیمهری قرار گرفتهاند میپردازد و تأثیرگذاری شرایط محیطی بر رفتار این افراد را مورد بررسی قرار میدهد. و در نهایت این مسأله را طرح میکند که نیرویی درونی در همه انسانها وجود دارد و این قاتلان در مهار این نیرو کامیاب نبوده؛ لذا دست به چنین جنایاتی میزنند.
خلاصه ماشینی:
"پزشکان نیز مانند کارآگاهان (برای درک علت واقعی این گونه رفتارها از سوی این قاتلان) زندگی آنها را مورد توجه قرار داده، و این گونه قتلها را ناشی از آزار و اذیتها و خشونتهای جسمی و روحیای تلقی میکنند که در گذشته و در طول زندگی بر این افراد رفته است.
عدهای از ایشان (در دوران کودکی) یتیم شده و از این خانه به خانهای دیگر نقل مکان میکردند، و بعضی نیز از سوی یکی از خویشاوندان نزدیک خود مورد آزار و اذیت و بدرفتاری قرار میگرفتند.
اگر دانشمندان احیانا درباره مشکل مغزی این قاتلان به نتیجهای برسند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا در آن صورت، مغز همه انسانها و نوزادان را برای شناخت این خصلت و یا ژن منحصر به فرد بررسی میکنیم؟ آیا این افراد را که جزئی از اعضای جامعه محسوب میشوند نادیده میگیریم، یا اینکه آنها را به عنوان «تروریست» زیر نظر میگیریم و یا اینکه ایشان را انسانهایی دارای «ژن کشتن» قلمداد میکنیم؟ این گونه سؤالات اخلاقی میتواند برای همیشه وجود داشته باشد."