خلاصه ماشینی:
"فقط دستم را چسبیده بود.
فقط دور پری بود که نوری میتابید.
چرا؟نشانهاش کرده بود.
جیغ زدم«پری بلند شو» خیز برداشت به سمت پری.
نه از تکانها، که از صدای آشنایش بیدار شدم...
چشمهایم را باز کردم مثل دو لنگهء در بودند.
-واقعا؟ -خواب بود...
سه ماه بعد از ازدواجمان بود.
تو چیکار میکنی؟ -یعنی چی اگه من برم؟ -یعنی اگه منو ببرن!
-خب،اگه منو ببرن تو چیکار میکنی؟ -خیلی بدجنسی.
مامان گفته اگه حواسم نباشه یه روز منو با خودش میبره.
زیاد تو نخ این حرفها نرو -یک بار اومد-پاهامو کشید.
دستم به کتاب دعا بود که ولم کرد.
-بختک بوده حتما،سراغ منم میآد.
اگه کسی صدات کنه یا بهت دست بزنه بیدار میشی.
-آبجیام محکم بغلم کرده بود.
گفت:«چه سروهء قشنگی» ولی به خاطر نسپرد یک ماه بعد از ازدواجمان بود همهمهای موهوم...
انگشتر بود شاید.
پری جیغ میزد...
دستهایش دور گردنم بود.
یک ماه بعد از ماه سوم ازدواجمان بود."