"در یک سالن آرایش کوچک فهمیدم موهایم در دستان او در امان هستند همانطور که او حرف میزد انگشتانش هم سرم را لمس میکرد،او گفت خب یقینا میدانی چه میخواهی،به نظر من خوب است که موهایتان را کوتاهتر کنید و مدل پشت و دو طرف سر را تغییر دهید.
روی پاهایم جستم زنگ را زدم و به طرف طبقه پایین رفتم و این قبل از آن بود که اتوبوس بایستد در باز شد و من به طرف خیابان شلوغ قدم برداشته با سرعت جایی که از آنجا حرکت کرده بودم برگشتم به طرف یک در شیشهای رفتم، اما برای فرو کردن انگشتانم در میان موهایم درنگ کردم.
به طرف رشتههای پرده رفتم و در را باز کردم در دوباره به آرامی پشت سرم بسته شد و یک بار دیگر در دنیایی دیگر بودم یک زن از بالای روزنامهاش به من نگاه میکرد و به طرف یک صندلی خالی اشاره کرد."