خلاصه ماشینی:
"این شاید صرفا یک مکانیزم دفاعی باشد برای رهایی وجدانها و چشمپوشی از کار -هایی که باید بشود و نمیشود!چه کسی واقعا مرا میشناسد؟نه در درون کنایها و ذهنیات خود بلکه در واقعیت،کدام مسئول؟ سخنم با شماست مسئولانی که ادعا میکنید دلتان میسوزد،درد ما را میفهمید و هزار چند گاهی از پشت دیوارهای رفیع که این بدبختها را دریابید اصلا مرا میشناسی؟برای من چه کردهای؟اگر نخواهم در قالب افکار همچون شماهایی زندگی کنم چکار باید بکنم؟اگر مرا شناختی مرا چگونه پذیرفتی؟برای روابط اجتماع و عاطفیام چه کردهای؟چه مرهمی برای دردهایم ساختهای؟کدام یک از نیازهایم را شناختی؟کی افغکار و مشکلاتم را لمس کردی؟تو مرا در قفسی زیبا گذاشتهای و افتخار میکند که نانم میدهی!؟آیا جز حمالی برای ژاپنیها کار دیگری از من برنمیآید؟آیا هنگامی که شانس خود را برای حمالی میآزمودمو توهم دعایم کردی؟آیا خبر:معلمی به خاطر..."