"من چهل سال قبل از انقلاب و بیست سال پس از آن با قشری از جامعه به نام«روحانیت»سروکار داشتهام اولین آشناییم با روحانیت زمانی بود که هنوز به دبستان نرفته بودم و لب پشتبام مراسم روضهخوانی در خانه همسایه را با شور و شوق نگاه میکردم،واعظ مجلس از عطوفت،گذشت،مهربانی و عدالت در دین مبین اسلام سخن میگفت و در اثبات آن روایتی را نقل کرد به این مضمون که پیامبر اسلام(ص)هرروز برای رسیدن به مسجد از کوچهای عبور میکرد که مردی یهودی در آن منزل داشت.
مرد یهودی هنگام عبور حضرت ظرفی پر از خاکستر را که آماده داشت از بام خانه بر سر و روی پیامبر(ص)میریخت،پیامبر(ص) بیاینکه اعتراض یا اهانتی بکند و بیاینکه از پیروانش بخواهد مرد یهودی را از این کار باز دارند به راهش ادامه میداد و دورتر از خانه غبار خاکستر را از جامه خود پاک میکرد تا یک روز هیچ خبری از مرد یهودی و ظرف خاکستر نبود،و آن حضرت در خانه یهودی را به صدا درآورد و از اهل خانه سؤال فرمود،آیا آن مرد بیمار است؟که پاسخ دادند نه،از دنیا رفته است."