خلاصه ماشینی:
"خدا خدا میکردم بگوید نه خانم شایعه است، دکتر شرف شاداب و خندان در بخش فلسفه نشسته،مثل هر روز،مثل همیشه...
دکتر شرف مرد بزرگی بود که من سعادت آشنایی او را در 6 سال اخیر پیدا کردم و چه بسیار از او آموختم.
در سالهایی که بسیار مکدر بودم،گفتگو با او همیشه مرا آرام میکرد.
در دیدارهایمان از هر دری سخن میگفتیم و گاه مکالمههای تلفنی،که به یمن محضر پرفضل او ساعتی ادامه مییافت و هر بار برای من با دریغی توأم بود که کاش بیشتر حرف میزدیم تا بیشتر بیاموزیم.
گنجینهای از دانش و معرفت بود و هر موضوعی را همیشه از دیدی مثبت نگاه میکرد.
در همان لحظه هم فکر کردم او هرگز زبان بسته نخواهد شد،چرا که نوشتهها،ترجمهها و اشعارش همواره از زندگی و افکار بلند او سخن میگویند.
مبادی آداب بود و نکات بسیار ریز را در معارشرت رعایت میکرد و به جوانان خیلی بها میداد."