خلاصه ماشینی:
"دوستم آقای دکتر مسعود بصیری، هم اکنون هم ساکن رم و از معماران موفق در آن دیار،پیشنهادی برایم آورد:یکی از دوستان او، شاغل در رادیو و تلویزیون ایتالیا (RAI) به عنوان نمایشنامهنویس رادیویی-نامش را در خاطر ندارم-بوفکور را خوانده بود،لذت برده بود و خواسته بود اگر داستانهای دیگر پیدا شود او حاضر است در ترجمه آن همکاری و برای چاپش اقدام کند که البته در روندکاری آن نه این یکی را انجام داد و نه آن دیگری را.
کتاب داستانهای سه قطره خون،اتاق تاریک،تخت ابونصر لوناتیک،شامپنگه (اصل این دو به فرانسه است)،بنبست و فردا را شامل میشود که سه ماه بعد از تحویل داستانها به ناشر در میلان به بازار آمد و من آن را در دست یک خانم روزنامهنگار ایتالیایی در تهران دیدم و این به سال 1358 بود.
حالا بعد از بیست و هفت سال همراه با داستان بوفکور در یک مجلد تجدید چاپ شده است و من باز به یاد ماریو کاررهزی میافتم و کمکهای ارزشمندش و به اینکه ناشر نمیخواست نامش را در کتاب در کنار نام مترجم بیاورد و میگفت دلیلی برای اینکار نمیبیند،او تنها ویراستاری کرده و نه ترجمه،اما اصرار من نتیجه داد."