خلاصه ماشینی:
بکومک ما را راضی هستی یا چون دیگران بگناه اینکه دستمان تهی است ما را بخفت و خواری میرانی؟ما از بد روزگار بتو پناه آوردهایم و دور نیست اگر ناامید برگردانی پروردگار رحمت و نعمت بیکرانی را که بتو داده است باز گیرد.
خانهء چشم پزشک جوان را اشک فرا گرفت برخاست از همان لحظه باهستگی و دلسوزی معالجه را آغاز کرد پیش خود گفت از کجا که خداوند بتلافی این نیکوکاری خواهرم را بمن نرساند؟آن دو موجود نحیف را بخانه برد،در اطاقی آراسته و خوش منظر جا داد و بمداوا پرداخت.
وقتی دختران با قیافهء معصومانه و آهنگ مضطربانه سر گذشت غمانگیز زندگانی خود را بنوبت باز گفتند معلوم شد یکی از آندو خواهر پزشک جوان و آن دیگر دختر کتابفروشی است که حوادث روزگار پس از سالها سرگردانی و تلخکامی آنانرا در یک خانه گرد آورده است.
همه ایمان و اعتقاد کامل یافتند که گرداننده این دستگاه نیکی و احسان و رحمت و هیچکس را بیپاداش نمیگذارد.