خلاصه ماشینی:
"سوم اگر در گفتاری که نوشته بودم سخن بر سر برانگیختگان من بود آنگاه میگفتم که همه آنان یکتن مانند دیگران میبودند که از میان مردم برخاسته،همچون دیگران از پدر و مادری زاییده شده،در زمینه دانش همان چیزهایی که دیگران میدانستند میدانسته و در آغاز زیر هنایش(تاثیر)"محیط"کمابیش با دیگران هماندیشه بوده ولی در یک دوران از زندگی دیگرگونی در آنان پیدا شده و جهشی در اندیشههایشان پدید آمده،بکوشش آغاز کرده"دینی"بنیاد نهاده "سازمان"و"سامانی"گذاشته و بزرگترین فداکاری را کردهاند و تنها در این زمینههاست که دانش آنان بالاتر از دیگران بوده و آنچه گفتهاند سراسر نیک و سودمند بوده که اگر شما چنین کوششی را"شکستن مرزهای انسانی"میدانید براستی باید مقر باشید که همه آنان از مرزهای انسانی گذشتهاند و اگر خواست شما آن افسانههاییست که در کیشها آمده و میگویند"پیغمبران از گل دیگری سرشته شده بیپدر بدنیا آمده مرده زنده گردانیده ببراق نشسته و بآسمانها پرواز کرده با سوسمار سخن رانده از سنگ شتر دراورده"علوم اولین و آخرین"را میدانسته"و اینها بوده که پیروان آنان را "از مرزهای انسانی"بالا بردهاند باید بگویم با شما هماندیشهام و این را"گناهی نابخشودنی و اهانتی"نسبت بآنان میدانم و پیداست که چنین چیزهایی در آن گفتار"پیرامون عرفان"(که نوشته بودم)نمیبود.
" ببینید آن دو جملهای که آقای منزوی آوردهاند و بازمانده را ندیده گرفتهاند پاک زمینه را از میان برده است زیرا گمان کردهاند که ما از خدا سخن میرانیم و نخست خدایی پنداشته سپس بزور دلیلهای آخوندی خواستهایم آنرا"ثابت" کنیم در حالیکه در اینجا سخن بر سر"اثبات"آفریدگار نیست بلکه سخن بر سر بیپایی ادعاهای عارفانست و برای اینکه نشان دهیم سخنان آنان نادرست است از بررسی جهان گفتگو کرده و"ناگزیر"از دستی که جهان را پدید آورده سخن راندهایم."