"از درآمد و به تنم جان بداد و رفت عاشق فریب وعده،فراوان بداد و رفت دل داشت آروز که ببوسد لبان او بود آنچه آرزو بدلم،آن بداد و رفت از ره نیامده،ننشسته دمی ببزم یک بوسه،ایستاده،شتابان بداد و رفت تا خواستم در آورمش،همچو جان،ببر بوسی دگر،از آن لب و دندان بداد و رفت گفتم:ببوسه تشنهام،از من مکن دریغ بوس سوم،بخستهء هجران بداد و رفت دشوار بود بوسه گرفتن از او،ولیک نازم به بخت،بوسه چه آسان بداد و رفت بندم بپا نهاد ز گیسوی پرشکن تابی بزلفهای پریشان بداد و رفت از بیم آنکه راز نهفته شود عیان در زیر گوش وعدهء پنهان بداد و رفت تا آورد بیاد من«آن باغ گل فشان» جلوهگری بسرو و خرامان بداد و رفت قصه نخوانده در برش از آروزی وصل بیمم بدل ز غصه هجران بداد و رفت رامسر."