"حالت* (به تصویر صفحه مراجعه شود) رسوای عشق گفتم:ندهم دل،رخ زیبای تو نگذاشت!
گفتم نکشم ناز،تمنای تو نگذاشت!
ایزد که ترا داد رخی،همچو رخ ماه، گوئی،اثر مهر به سیمای تو نگذاشت!
یک اهل دل،ای شوخ!ندیدم که ترا دید، وز سر نگذشت آخر و در پای تو نگذاشت!
کن مرحمتی ز آن لب جانبخش،که حسرت، جان،در تن این عاشق شیدای تو نگذاشت؟ حالت،پی دل رفتی و دیدی که در آخر، جز ننگ،ز بهرت،دل رسوای تو نگذاشت!"