خلاصه ماشینی:
"پارسا تویسرکانی* (به تصویر صفحه مراجعه شود) پاسخ رندانه در جوانی،حسین بایقرا، شد به اقلیم شرق حکمروا.
حسن روی و مقام والا داشت، حسنها را همه به یکجا داشت.
بود جامی،ز جمله خاصانش، مورد احترام و احسانش.
که بود شیخ جام،شیدایت، کرده،در شعر خویش،رسوایت!
ز انکه جامی به جمله بود شفیق، شیخ الاسلام بود و پیر طریق، آنزمان خانقاه،حرمت داشت، بهمه کارها حکومت داشت.
گقت سلطان حسین با جامی: کای سخنساز و عارف نامی، پیش از این گفتهاند اهل نظر، که سه گونه است عشق نوع بشر.
اولین،عشق عارف است که او، چون نظر افکند بروی نکو، صنع حق،در رخ نکو،بیند، هرچه نیکو بود از او بیند.
دومین،آن حرامزادگی است، که برد سوی روی و مویش دست.
وین نه عشق است،ننگ میخوانش، خود پدرسوخته است عنوانش.
گر ترا عشق رسم و آئین است، عشق تو بر من،از کدامین است؟ داد پاسخ:به عشق پا بستم، مرشد و پیر عارفان،هستم."