خلاصه ماشینی:
"امیر فیروزکوهی* (به تصویر صفحه مراجعه شود) احوال جهان بهیچ حال جهان غره ثبات مباش، که هست در نفسی نیست گشت و بود نبود.
هر آنچه دیده شود خیره در صلابت او بگردش نظری گردد از نظر مفقود.
ببین بکوه بدان هیئت از فخامت و وقر، که چون پراکند از هم چو کاهی از دم دود دماغ نخوت نمرودیان عالم خاک ز جنبش پشهای خرد،گشت خاک اندود فراز قلهء رفعت بپای عمر بلند بلغزش قدمی میشود بدل بفرود دگر شود همه را حالها چه خوب و چه زشت بسر رسد همه کس را بقا،چه دیر و چه زود چو از مشیت حق در وجود آمد فعل، وجود جفت عدم شد،عدیم جفت وجود.
جراد مزرع و تل را بدست یغما برد!
شغاد رستم یل را بپای اسبان سود!
ز هیچ بودن و بودی مدار چشم ثبات، که بیش نیست ز یک نقطه فرق بود و نبود."